مقدمهاي درباره خاستگاه ادبيات و فرهنگ ادبي اروپا
مدنيت اصيل و پيچيدهاي كه يونانيان و روميان پديد آوردند چنان در طول هزاران سال باليد و رشد كرده بود كه حتي يورشهاي مكرر، جنگهاي داخلي، بيماريهاي همهگير، بحرانهاي اقتصادي و درنهايت بلايا و مصائب اخلاقي، اداري و ديني، همه و همه نتوانست آن را كاملاً از ميان ببرد هرچند بخش قابل توجهي از آن در زير امواج جاهليت فرو پاشيد و سبب شود كه اروپا به عقب و قهقرا بلغزد و تقريباً در توحش فرو رود. ولي خواهيم ديد كه تمدن غرب به بركت كشف دوباره همين پسمانده فرهنگي يونان و روم دوباره شكوفا گشت، ميدانيم كه آثار فكري و نظامهاي قدرتمند انديشه و نظر و پديدههاي هنري تا ماده واسطه آنها برجاست نميميرند و به سنگواره تبديل نميشوند بلكه چون موجودي زنده توليدمثل ميكنند، رشد ميكنند، پوست مياندازند و در اعتلا و صعود متعالي بشر نقش بيبديل خود را اجرا خواهند كرد و اين دقيقاً همان چيزي است كه در باب تمدن يونان و روم رخ داده است.
معناي ادبيات و اينكه چه كتابهايي را ادبي ميخوانيم به همراه سخني در باب زبان لاتين باستان:
بر طبق تعاريف كلاسيك كتابهايي را ادبيات ميگوييم كه «به زبانهاي عصرجديد يا نياكان بلافصل آنها نوشته شده باشند» و زبان لاتين هرچند زباني باستاني است ولي تا سال 1860 هم در نوشتار و هم گفتار به كار ميرفته و حتي در اروپاي عصرجديد بزرگاني مانند ميلتون، اسپينوزا، كوپرنيك، نيوتون يا دكارت همه و يا بخش بزرگي از آثار خود را به اين زبان نوشتهاند. اين زبان به صورت مستقل در ساليان سال مورد استفاده قرار ميگرفته و هنوز هم ميگيرد (مانند آيين عشاي رباني MASS) كه خود نشاندهنده نقش اين زبان در تاريخ ادبيات ميباشد و مظهري است از ادامه حيات فرهنگ كلاسيك در تمدنها.
زوال تمدن يونان و روم، سقوط به جهان بربريت:
تمدن يونان و روم قرنها اروپا، خاورميانه، شمال آفريقا را برخوردار از آرامش، فرهنگ، رفاه و سعادت نگاه داشت و زماني كه وحشيان آن را به انقراض كشاندند ارزشهاي بسياري بر باد رفت. ما به دليل شيفتگي بيحد و حصر خود در مقابل پيشرفتهاي خيرهكننده بشر امروزي نميتوانيم جنبههاي والا و برتري مطلق اين تمدن را به خوبي ببينيم و درك كنيم و فراموش ميكنيم كه بشر تا چه حد در وارانه كردن مسير پيشرفت مهارت و تبحر دارد، همان نيروهاي وحشي وجود دروني او كه چون آتشفشاني در جزيرهاي سرسبز ميتوانند تمدن را نابود سازند و تنها تلي از خاكستر از آن باقي بگذارند. نخستين قرنهاي ميلادي، دوران اوج رواج آثار ادبي بود چرا كه تقريباً تمام شهروندان رومي ميتوانستند بخوانند و بنويسند و قانون و نظم و هنر در جايجاي امپراطوري مورد توجه قرار داشت و تنها (همانند آمريكاي فعلي) كارگران فقير و مهاجر و بردگاني كه در كشتزارها كار ميكردند از نعمت خواندن و نوشتن محروم بودند.
ولي سرانجام چند نسل جنگ طاعون و انقلاب اين فرهنگ عظيم و خلاق را به زانو درآورد. ميان وحشيان شمال اروپا كه بر سر جسد سزار روم با يكديگر زد و خورد ميكردند نوشتن چنان امر نادري بود كه در رديف جادوگري محسوب ميشد. با الفباي روني (خطي كه در سالهاي دور وحشيان اسكانديناوي، انگلوساكسون، ژرمن و... غيره استفاده ميكردند) ميشد مردگان را برانگيخت، انسان يا طبيعت را افسون كرد و جنگجويان را شكستناپذير ساخت. به راستي مردمي كه هدف نوشتن را حفظ اسرار ميدانستند (روني به معناي راز است) چقدر بايد وحشي بوده باشند؟ در اين فرهنگ لغاتي از اين دست كه نشاندهنده بيگانگي اين اقوام با ادبيات و فرهنگ است فراوان يافت ميشود مانند glamour كه معناي جادو دارد ولي درواقع همان grammar يا نيروي نوشتن معني ميدهد!! و اين چنين است كه اعصار تاريك اروپا فرا ميرسد و بشر با يك عقبگرد فاجعهبار به دوران بربريت باز ميگردد، به زماني صدها بار خشنتر و بدويتر از عصر هومر. بيجهت نيست كه در تمام فصول ايلياد و اوديسه تنها يك كار به خط اشاره شده و آن هم به صورت سربسته و شوم (داستان بلورفون و لوحه تاشويي كه علائم مرگآوري بر آن حك شده بود و درواقع درخواست اعدام او را ميكرد) و ما در داستان هملت دقيقاً با همين صحنه مواجه ميشويم؟! چرا كه مانند دوران بربريت، الفبا و نشانهها مانند خط روني موجوداتي عجيب و موهوم بودند ماجراي غمانگيز رجعت بشريت به عصر بربريت را ميتوان در آثار به دست آمده از حفاريها و مطالب علم باستانشناسي يافت و درواقع آنچه كه بشر عهد رنسانس كرد اين بود كه در عمق گل و خاك فرو رفت و زيباييهاي گمشده را يافت تا مايه تقليد و چشماندازي براي تمدن و فرهنگ جديد باشد. بشر امروزي كار نيكان خود در عصر رنسانس را ادامه داده و حتي از آن فراتر هم رفته ولي اينك در اطرافش چيزي پديدار شده كه نخستين ويرانههاي يك عصر تاريك جديد ميتواند باشد (جنگهاي جهاني، فاشيست و كمونيسم و ديگر مخاطراتي كه تمدن جديد را تهديد ميكند)
نیست شو تا هستیت از پی رسد